سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

سورنا توپولی

سلااااااام

سلام به همه ی دوستای گلم مرسی از اینکه به یاد ما هستین و به ما سر میزنید من نظراتتون رو خوندم ولی هنوز نتونستم جواب بدم جالب توجه باران عزز و قشنگم من الان محلاتم و فردا دارم میرم تهران و یک هفته ای هستم بعد میرم کلا شمال کشور مازندران و گیلان واسه همین با موبایلم میام وبت عزیزم ولی نمی تونم آپ کنم دلم برای همگی تنگ شده اگه تونستم بازم میام ولی چون کافی نتم الان نتونستم از سورنای جیگرم عکس بزارم براتون میام و بعد جبران می کنم سالم و خوش باشید ...
23 مرداد 1391

ما رفتیم ^ _ ^

سلام به دوستای عزیزم الان ساعته 4.30 صبحه و من دیروز از صبح تا شب فقط داشتم وسایل و خونه رو جمع و جور می کردم به قول عباس می گفت شما برای یک ماه و نیم مسافرت باید کانتینر بگیرید نصف خونه رو ببرید خلاصه اینکه خیلی خسته ام و تا همین دو ساعت پیش داشتم وسایل بر میداشتم و تمیز می کردم  کف پاهام کللللللللی درد می کنه  می پرسید پس چرا این موقع بیداری؟ خب باید بگم دو دلیل داره یکی اینکه من همیشه تا 6 صبح بیدارم و بعد از 6 می خوابم اینو همه ی دوستام می دونن و الان هم بیدارم تا ساعت 5.30 بابایی رو بیدار کنم زودتر بریم تا به این آفتابه لعنتیه اینجا نخوریم بسوزیم دوم اینکه دارم با نها...
13 مرداد 1391

مامانی و سورنا 0 _ 0

سلام به دوستای گلم خوبین؟ نماز و روزه هاتون قبول ایشالا که گرمای هوا اذیت و مریضتون نکنه اول اینو بگم که ما احتمالا جمعه صبح خیلی زود میریم برای مبارزه با راند دومه مسافرتهای تابستانی  امیدواریم که بتونیم صحیح و سالم از دست سورنا جونی مسافرتمون رو تموم کنیم و بعد خسته و کوفته و له از مسافرت برگردیم اینو گفتم که اگه نتونستم دیگه آپ کنم از قبل خبر داده باشم چون این یکی دو روز باید وسایل سفر رو برای بیشتر از یک ماه آماده کنم امیدوارم تو این مدت همگی خوب و خوش باشید و خیلی بهتون خوش بگذره من معمولا تو سفرا به نت دسترسی ندارم ولی اگه بشه حتما میام و براتون یکم از سفر می نویسم دوستان خب حالا از س...
11 مرداد 1391

تولد بابایی با تاخیره فراوان *-*

سلام دوست جونیییا خب از این بگم که طبق معموله این چند روز من حوصله ی نوشتن نداشتم للامصب روزی 10 دفعه میام نتا ولی دست و دلم به نوشتن نمیره بلاخره الان که پسری خواب بود و کاری نداشتم بکنم گفتم دست از این تنبلی بردارم و تولد بابایی رو بهش تبریک بگم خب 2 مرداد تولو بابا کامبیز بود ولی ما قبل از اون وقتی مامان اینا اینجا بودن براش تولد گرفتیم تا یه کم جمعمون شلوغتر باشه ولی در روز اصلیه تولدش هم من براش کیک پختم خودم و به عباس و مونا و آرش گفتم شام بیان اینجا تا دوره هم باشیم هر دو تا تولد خیلی خوش گذشت جای دوستان خالی بود و یه کم هم جو خراب بود روز تولدی که با مامان اینا داشتیم چون سر و صدا بود...
8 مرداد 1391

من و سورنا

سلاااام به همه ی دوستای گلم خوبید؟ رو به راهید انشالا؟ امیدوارم حال همگی خوب باشه و تو ماه رمضان از مهمونیا و دوره همی ها لذت ببرید؟ ما؟! ما هم خوبیم میدونم خیلی وقته آپ نکرده بودی ولی به حساب تنبلیه من نذارید به حساب این بزارید که هم مهمون داشتم هم دچار این روزمرگی ها شدم که دست از سرم بر نمی دارن و دوباره شدم مثل اون روزای اولی که اومده بودم لامرد و تنها بودم نمی دونم چم شده ولی این روزا حس خوبی نیست هیچ اتفاق خوبی نموفته که یه کم حال و هوامو عوض کنه و بتونه واقعا خوشحالم کنه تنهایی خیلی بده می دونم میگید خب خدا که هست درسته ولی ... ولی آدما با هم فرق می کنن من از اون دسته آدمام که تمام روحیه ام به زندگی با...
1 مرداد 1391
1